قضایای ترکیبی ماتقدم در کانت، ابن سینا و ملاصدرا
رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
چکیده
برخی از کانت شناسان و نیز تاریخ نویسان فلسفه از تأثیر محتمل ابن سینا، فیلسوف ایرانی ـ اسلامی بر برخی از آراء منطقی و فلسفی کانت سخن گفته اند. ابن سینا، در قالب فلسفه ی مشائی، طراحی نظامی ـ فلسفی و گونه ای از روش شناسی است که کانت از آن به ارکیتکتنونیک یا طرح شبه معماری (یا هندسی)تعبیر می کند، طرحی که مبتنی بر نوعی استنتاج برهانی پیشین است. از نظر کانت پایه و اساس این طرح شبه معماری یا این نظام استنتاجی پیشین مبتنی بر قبول نوعی از قضایاست که از آنها به قضایای ترکیبی ماتقدم می کند. هر چند اشاره ای به این گونه قضایا در منطق دانان معروف به پورویال شده است، امّا کشف این قضایا در فلسفه ی غرب و پی بردن به اهمیت آنها در نظام استنتاج پیشین، از ابتکارات کانت است و وی در کتب متعدد خود، این گونه قضایا را مورد بحث قرار داده است. در این مقاله سعی بر این است که قضایای ترکیبی ماتقدم کانت از دیدگاه منطق دانان و فیلسوفان اسلامی از قبیل ابن سینا، خواجه نصیر طوسی، کاتبی قزوینی، تفتازانی، ملاصدرا و دیگران مورد بررسی قرار گیرد.یکی از مسائل بسیار مهمّ و قابل بحث در کانت قضایای ترکیبی ماتقدم و اهمیت آنها در علوم برهانی و به ویژه مابعدالطبیعه است. اهمیت این قضایا در کانت به اندازه ای است که در اکثر کتاب هایی که او درباره ی مابعد الطبیعه یا مسائل مربوط به آن نوشته است بحث خود را با قضایای ترکیبی ما تقدم آغاز می کند. گویی امکان وجود علم مابعد الطبیعه و یا اثبات و نفی آن با امکان قضایای ترکیبی ماتقدم ارتباط دارد. به همین جهت اکثر مخالفان کانت بیشتر، کوشش خود را متوجه ردّ نظریه وی درباره امکان این گونه قضایا کرده اند.
بنابراین سعی ما بر این است که اولاً نظر کانت را درباره ی قضایای ترکیبی ماتقدم در چند کتاب وی مورد بحث قرار دهیم. ثانیاً این نکته را مورد تحلیل و بررسی قرار می دهیم که چرا از نظر کانت علوم برهانی همه وابسته به این گونه قضایا هستند و بدون وجود چنین قضایایی اصلاً چیزی به عنوان استنتاج برهانی امکان ندارد. ثالثاً آنکه در این مقاله نشان می دهیم که فیلسوف معروف ایرانی ابن سینا هم مانند کانت اثبات همه مسائل برهانی را دائر بر وجود و امکان این گونه قضایا قرار می دهد و اینکه چگونه ابن سینا سعی می کند که علم هستی شناسی یا امکان الهیات بالمعنی الاعم را با فرض وجود چنین قضایایی به اثبات برساند و نیز اینکه چگونه روش شناسی ابن سینا در علوم برهانی در متفکران و فیلسوفان بعدی تأثیر داشته است. در پایان هم اشاره مختصری خواهیم داشت به حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی و حمل شایع ذاتی در ملاصدرا و ارتباط آنها با تقسیم بندی کانت در قضایا خواهد گردید. (1)
آنچه مهّم است این که هر سه فیلسوف مورد بحث، امکان وجود قضایای ترکیبی ماتقدم را با قضایای مابعدالطبیعی ارتباط می دهند. ابن سینا و کانت درصدد آن هستند که امکان علم مابعدالطبیعه (یا الهیات در نظر ابن سینا) را با فرض وجود قضایای ترکیبی ماتقدم اثبات کنند. ملاصدرا همچنان که خواهیم دید مسئله منطقی حمل را با قضایای فلسفی و شناخت شناسی پیوند می دهد ولی در عین اینکه ملاصدرا در قول به قضایای شایع ذاتی، فرض وجود قضایای ترکیبی ماتقدم کانت را مورد تأیید قرار می دهد، امّا در تفسیر تعبیر «پیشین و ماتقدم» با کانت اختلاف دارد و به جای رسیدن به فلسفه ی استعلایی یا ترانساندانتال، به حکمت متعالیه می رسد.
البته چنانکه می دانیم تقسیم قضایا به قضایای پیشین و پسین و یا تحلیلی و ترکیبی از کانت نیست. چنین تقسیمی پیش از وی در آثار لایب نیتس دیده می شود. امّا اختلاف مهمّی که بین کانت و لایب نیتس در تقسیم قضایا وجود دارد آن است که از نظر لایب نیتس همه ی قضایای تحلیلی و پیشین و ترکیبی و پسین با یکدیگر تفاوت دارند و در عین اینکه همه قضایای تحلیلی پیشین اند امّا همه قضایای ترکیبی پسین نیستند و نوعی قضایا که از آنها به ترکیبی ماتقدم یا پیشین تعبیر می کند وجود دارند که همه یا اکثر قضایای علوم برهانی مانند ریاضیات و یا مابعدالطبیعه برهانی را تشکیل می دهند.
بعد از کانت تا به امروز و مخصوصاً در حوزه ی فلسفه ی تحلیلی، فیلسوفان با کانت درباره ی امکان وجود چنین قضایایی به محاجّه برخاسته، و کانت را به جهت قول به چنین قضایایی سخت مورد اعتراض قرار داده اند. اکنون قضایای ترکیبی ماتقدم را در چند کتاب و رساله کانت به اختصار مورد بررسی قرار می دهیم.
الف. دوره ی ماقبل انتقادی
1. در کتاب تأملات
در کتاب تأملات که در دهه ی شصت نوشته شده است کانت بین قضایای تحلیلی و ترکیبی فرق گذاشته و تمایز و ارتباط میان آنها را بدین گونه بیان می کند:اگر ما تصور کاملی را داشته باشیم که در آن دو مفهوم موضوع و محمول برابر باشند، قضایای تحلیلی و ترکیبی به قضایای تحلیلی مبدّل خواهند شد. حال مسئله بر سر این است که تا چه حد این تمایز امری تحکمی یا دلبخواهی است.
چاپ آکادمی پروس، 3928
این بیان کانت ناظر به مسئله قضایای تحلیلی و ترکیبی است که در زمان وی رواج داشته است و بدون شک یکی از مباحث بسیار مطرح در نزد معاصران کانت بوده است. سؤال کانت درباره ی اینکه تا چه حد تصمیم گیری درباره ی اینکه یک قضیه ای تحلیلی و ترکیبی است، امری تحکمی است ناظر به نظریه ی معاصران وی است که حکم درباره ی اینکه قضیه ای تحلیلی یا ترکیبی است امری قراردادی و وضعی و یا به تعبیر دیگر تحکمی می دانستند. حال کانت نظر آنان را درباره ی این گونه قضایا مورد شک و تردید قرار می دهد.
به نظر وی ملاک و مناط تشخیص این گونه قضایا مبتنی بر قواعد و قوانین مسلم منطقی است. کانت از همان آغاز، برخلاف معاصران و یا متقدمان خود بر این عقیده بود که تمایز میان قضایای تحلیلی و ترکیبی اصلاً امری وضعی و یا تحکمی نیست؛ بلکه سخت معقول و بر پایه ی مبانی منطقی استوار است.
2. کتاب منطق
بین سالهای 1755-1797 کانت به طور منظم درسی را در دانشگاه کونیگزبرگ تحت عنوان منطق ارائه می کرده است. متن درسی مورد استفاده وی کتاب خلاصه ای از علم منطق تألیف c. f. Meier بوده که به سال 1752 انتشار یافته است. کانت برنامه درسی درس منطق، نیم سال زمستانی سال تحصیلی 1766-1765 را چنین اعلام کرده است:منطق: به طور دقیق دو نوع علم منطق وجود دارد. نوع اول، انتقاد و راهبرد عقل سلیم است از آن حیث که عقل سلیم از یک سو با مفاهیم عامیانه و جاهلانه و از سوی دیگر با علم و تعلیم درست سر و کار دارد. این نوع منطق باید مقدمه ی تعلیمات دانشگاهی و فلسفه قرار گیرد. این منطق مانند قرنطینه ای است که دانشجویی که می خواهد از سرزمین تعصب و خطا عبور کند، باید مدت زمانی در آن بماند.
نوع دوم منطق نقادّی و راهبرد معرفت انسانی به معنای دقیق کلمه است و نمی تواند جز به مقتضای علومی که اقتباس و تحصیل آنهاست مورد بحث قرار گیرد، بدین منظور که روشی را که در علم مراعات می شود، منظم تر می گردد و ماهیت آن علم طُرُق اصلاح و بهبود آن بررسی شود...
من برای تدریس منطق از نوع اول از کتاب پروفسور Meier استفاده می کنم زیرا همه غایات مذکور را مد نظر دارد... به علاوه به جهت پیوستگی نزدیک مطالب... فرصتی را برای نقادی عقل و نیز نقادی ذوق یا زیبایی شناسی را فراهم می آورد.
در این کتاب درباره ی خصوصیات تحلیلی و ترکیبی چنین آمده است: اولی(تحلیلی) عبارت از تصورات جزئی از تصورات حقیقی من هستند(تصوراتی که تا هم اکنون همیشه صادق بوده اند). در مقابل تصورات ترکیبی، تصوراتی اند جزئی، از تصوراتی کلی که به طور ساده فقط ممکن اند... نوع اول تصورات معقول و تصورات نوع دوم تصورات تجربی اند.
در فصل دوّم کتاب که درباره ی احکام و تصدیقات است، قضایای کلیه را به قضایای کلیه ی تحلیلی و ترکیبی تقسیم می کند. قضایای کلی تحلیلی قضایایی است که میان موضوع و محمول، تفاوتی وجود ندارد یا آن تفاوت مد نظر نیست. قضایای ترکیبی قضایایی هستند که بین موضوع و محمول تفاوت هایی وجود دارد و این تفاوت ها مورد نظر است.
در بخش 117 همین کتاب بین روش تحلیلی و ترکیبی فرق نهاده شده است. روش اوّل از فرع به اصل و دیگری برعکس از اصل به فرع یا از مبادی به شباع یا از بسیط به مرکب سیر می کند. روش ترکیبی با روش علوم سازگارتر است زیرا موجب بسط و تفصیل معرفت می گردد.
در بخش سی و شش، اختلاف میان قضایای تحلیلی و ترکیبی بدین گونه بیان شده است: «قضایای تحلیلی، قضایایی هستند که صدق آنها مبتنی بر عینیت و وحدت مفاهیم یعنی "موضوع و محمول" است. قضایایی که صدق آنها مبتنی بر این همانی موضوع و محمول نیست، ترکیبی نامیده می شود»
در ملاحظات بخش سی و ششم آمده است که هر چیزی که بر آن مفهوم جسم (a+b) صادق باشد، مفهوم «ممتد»(b) نیز صدق می کند. پس قضیه هر جسمی ممتد است قضیه ی تحلیلی است. امّا هر چیزی که بر آن مفهوم جسم صادق باشد، مفهوم «دارای وزن» صادق نیست. پس قضیه هر جسمی دارای وزن است، قضیه ای ترکیبی است. قضایای تحلیلی از حیث صورت و قضایای ترکیبی از حیث ماده موجب بسط معرفت ما می شوند.
در فصل سی و هفتم این کتاب آمده است که قضایای تحلیلی بر دو گونه اند. یا اینکه در آنها وحدت و عینیت موضوع و محمول مصرح است یا مضمر. در صورت اوّل قضایای تحلیلی توتولوژی یا همانگو هستند. قضایای تحلیلی مصرح عملاً تهی و لاطائل اند مانند این قضیه که انسان، انسان است. اگر درباره ی انسان هیچ ندانم جز اینکه انسان است درباره ی او هیچ ندانسته ام. پس قضایای تحلیلی عبث و بی معنی اند.
برعکس قضایای تحلیلی مضمر، خالی از فایده و عبث نیستند زیرا با عمل تبیین، محمول را که در موضوع مضمر است. برای ما آشکار می کنند. و نیز فصل دوم کتاب منطق، در باب تعریفات، به طور مشبعی از تصورات تحلیلی و ترکیبی و پیشین و پسین(تجربی) بحث شده است که از حوصله این مقال خارج است.
کتاب نقد عقل محض
کانت در بخش چهارم کتاب نقد عقل محض فصل مشبعی را به، بحث درباره ی قضایای تحلیلی و ترکیبی اختصاص داده است. وی می گوید که در قضایای حملیه موجبه نسبت میان موضوع و محمول از دو طریق قابل تصور است، یا اینکه محمول B به نحوی تصور می شود که با تحلیل موضوع الف قابل اقتناص است، و یا اینکه محمول B از تحلیل موضوع الف قابل اکتساب نیست که در صورت اول قضیه را تحلیلی و در صورت دوم آن را ترکیبی می نامیم.نسبت میان موضوع و محمول در قضیه ی تحلیلی اصل "هوهویت"و در قضایای ترکیبی فقدان آن است. قضایای تحلیلی، توضیحی و قضایای ترکیبی توسیعی یا تزییدی هستند یعنی محمول چیزی را بر معرفت ما درباره ی موضوع می افزاید. قضیه «هر جسمی ممتد است» تحلیلی است، زیرا امتداد را می توان از تحلیل جسم به دست آورد امّا وقتی می گویم «هر جسمی دارای وزن است » این قضیه ترکیبی است زیرا مفهوم وزن از تحلیل جسم قابل اقتناص نیست.
احکام تجربی همه ترکیبی هستند و اصلاً تعبیر قضایای تجربی تحلیلی از نظر کانت مستلزم نوعی تناقض است. برعکس قضایای تحلیلی مستقل از هرگونه تجربه ممکن هستند و صرفاً برای تحلیل عقلی محض از تصور موضوع استوار است و بنابراین می توان گفت که قضایای تحلیلی همیشه پیش اند.
در قضایای تحلیلی ما مفهوم محمول را بر اساس اصل تناقض از تحلیل موضوع به دست می آوریم و در عین حال از کلیت و ضرورت قضیه نیز آگاه می شویم. حصول این امر از طریق تجربه ممتنع است.
امّا نوعی دیگر از قضایا تحت عنوان ترکیبی ماتقدم وجود دارند که در عین اینکه متصف به وصف ضرورت و کلیت است امّا مفهوم محمول را نمی توان از صرف تحلیل تصور موضوع کسب کرد. قضایای ترکیبی پیشین، چنان که از عنوان آنها پیداست مبتنی بر هیچ گونه تجربه ممکن نیستند. پس برای ارتباط میان موضوع الف و محمول ب، باید از چه اصلی استفاده کرد و اصلاً ترکیب چگونه امکان دارد؟ مثلاً قضیه «هر چیزی که اتفاق می افتد» را تحلیل کنم و بگویم هر چیزی از حیث زمان مسبوق به چیز دیگری است و بنا بر آن هر چیز مسبوق به علتی است، و بنابراین بگویم که این قضیه، قضیه ای تحلیلی است. امّا کانت برعکس می گوید، موضوع و محمول قضیه از حیث تصور و مفهوم با یکدیگر مغایرت و تباین دارند و مفهوم محمول را نمی توان از تحلیل موضوع به دست آورد. حال پرسش کانت این است که چگونه می توان یکی از دو تصور متغایر و متباین را به نحوی به دیگری حمل کرد. که این حمل نه تنها متصف به وصف کلیت بلکه به ضرورت نیز متصف باشد.
به نظر کانت، همه معرفت نظری ما مبتنی بر اثبات چنین قضایایی است که در عین حال توسیعی است. در اینجا کانت برخلاف کتاب منطق، قضایای تحلیلی را در روش شناسی علوم هم با اهمیت تلقی می کند و می گوید وجود این گونه قضایا در علم ضروری است زیرا قضایای تحلیلی موجب وضوح و تمایز در مفاهیم شده، امر ترکیب قضایا را آسان می کنند. کانت در کتاب تمهیدات هم تحلیل مشابهی از قضایا دارد.
قضایای تحلیلی و ترکیبی در کتاب تمهیدات
کانت کتاب تمهیدات را نیز با بحثی درباره ی قضایای تحلیلی و ترکیبی آغاز می کند. قضایای علم مابعدالطبیعه مانند قضایای علوم دیگر از حیث صورت، پیشین و از حیث ماده، یا توضیحی(erlauterungsuteile) و یا توسیعی(erweiterungsurteile) اند. قضایای دسته اول چیزی را بر معرفت ما نمی افزایند، امّا قضایای دسته دوّم مفید معرفت اند. کانت قضایای نوع اول را تحلیلی و قضایای نوع دوم را ترکیبی می نامند.در قضایای تحلیلی محمول چیزی را بر مفهوم موضوع نمی افزاید. فی المثل وقتی می گویم «هر جسمی ممتد است» بر مفهوم جسم چیزی را نیفزوده ام. پیش از آنکه من چنین قضیه ای را بیان کنم، مفهوم امتداد در مفهوم جسم مندرج است. برعکس این قضیه که «هر جسمی دارای وزن است» قضیه ای ترکیبی است، زیرا مفهوم وزن، در مفهوم کلی جسم مندرج نیست و با هیچ گونه تحلیل عقلی نمی توان، یکی از آن دو مفهوم را از دیگری به دست آورد.
در بخش بعدی کانت به بحث درباره ی قضایای تحلیلی و ترکیبی می پردازد. وی می گوید که همه قضایای تحلیلی مبتنی بر قانون تناقض اند و بنابراین پیشین اند اعم از اینکه ماده قضایا مأخوذ از تجربه باشد یا نه، چون صرف تحلیل مفهوم موضوع برای حصول مفهوم موضوع کفایت می کند. این اصل در قضایای تحلیلی سالبه نیز صادق است مثلاً به جای قضیه «هر جسمی ممتد است» می توان گفت «هیچ جسمی غیر ممتد نیست. »قضیه اخیر نیز مانند قضیه اول مبتنی بر اصل تناقض است.
بنا به نظر کانت، چنان که گفته شده ماده قضایای تحلیلی می تواند مأخوذ از تجربه باشد. مثلاً قضیه «طلا فلزی زردرنگ است» قضیه ای تحلیلی است زیرا برای معرفت به این قضیه به هیچ تجربه ای جز تصورم از طلا به عنوان فلز زردرنگ نیاز ندارم. در واقع، این همان تصور است و من فقط به تحلیل آن نیازمندم و در این تحلیل به چیزی ورای آن نظر نمی کنم.
قضایای ترکیبی مستلزم اصلی غیر از قانون تناقض اند. قضایای ترکیبی بر دو قسم اند، بدین معنی که برخی مبتنی بر تجربه و بنابراین پسین اند و برخی دیگر برگرفته از عقل یا فاهمه صرف و بنابراین پیشین اند ولی هر دو قسم در این اصل اشتراک دارند که مفهوم محمول را نمی توان از صرف تحلیل موضوع اخذ کرد و بنابراین به طور بی واسطه مبتنی بر اصل تناقض نیستند و بنابراین به اصل دیگری غیر از اصل تناقض نیازمندند.
احکام تجربی همه ترکیبی اند«زیرا استوار کردن یک قضیه تحلیلی بر تجربه امری بی معنی است. » امّا ابتکار کانت در تبیین احکام ریاضی است. به نظر وی این احکام همه ترکیبی «و این امر از نظر همه کسانی که به تحلیل عقل انسانی پرداخته اند دور مانده است و حتی با همه حدس های آنان مغایرت دارد، امّا به نحو غیر قابل تردیدی امری متیقن و از حیث نتایج امری بسیار با اهمیت است. »مبنای خطای آنان این است که می بینند قضایای ریاضی مبتنی بر اصل تناقض نیست امّا از این امر غفلت دارند که ابتنای آنها بر این اصل امری بی واسطه نیست، بلکه مستلزم فرض قضایای ترکیبی دیگری است که از آن استنتاج شده است. بنابراین قضایای ریاضی، احکام ترکیبی پیشین یا ماتقدم است. در اینجا کانت دو مثال معروف خود را یکی از علم حساب ـ قضیه 12=5+7- و دیگری از هندسه ـ خط مستقیم، کوتاه ترین فاصله میان دو نقطه است ـ ذکر، و ترکیبی ما تقدم بودن آنها را اثبات می کند و سپس نتیجه می گیرد که «از خصوصیات ذاتی و متمایز دانش ریاضی محض، از میان علوم ماتقدم این است که "این دانش هرگز از تصورات صرف به دست نمی آید بلکه فقط حاصل ترکیب تصورات است." »
پیشرفت مابعد الطبیعه در آلمان بعد از لایب نیتس و ولف
این رساله را که کانت در سال 1795 در پاسخ اقتراح آکادمی برلین در پاسخ این سؤال که «پیشرفت واقعی مابعدالطبیعه در آلمان از زمان لایب نیتس و ولف چه بوده است» نگاشته است، با طرح مسئله ی قضایای تحلیلی و ترکیبی و نیز ترکیبی ما تقدم آغاز می شود و این خود دلالت بر این امر دارد که قضایای ترکیبی ماتقدم چه اهمیتی در مسئله علوم برهانی و به ویژه مابعدالطبیعه دارند. کانت پاسخ به این سؤال را به دو بخش، یعنی جنبه ی صوری مسئله عقل و جنبه ی مادی آن تقسیم می کند. بخش اوّل به فلسفه استعلایی کانت و بخش دوّم به ما بعد الطبیعه به معنای عام ارتباط دارد. بخش اوّل رساله تحت عنوان «تاریخچه فلسفه ی استعلایی معاصر» با تقسیم قضایا به تحلیل و ترکیبی آغاز می شود. پیشرفت در فلسفه ی استعلایی در دوران کانت در سه مرحله انجام گرفته است. مرحله ی اول در این بحث عقلی، تمایز میان قضایای تحلیلی و ترکیبی است. وی می گوید هر چند این تمایز از زمان لایب نیتس و ولف معروف بوده است امّا آنها به امکان قضیه ی ترکیبی ماتقدم دست نیافته اند و بنابراین کانت کشف این قضیه را از ابتکارات خود می داند. کانت مرحله ی دوّم پیشرفت مابعدالطبیعه را مربوط به طرح این سؤال می داند که چگونه قضایای ترکیبی ماتقدم ممکن هستند. این امر که این قضایا امکان وقوعی دارند، با مثال های متعددی از علوم و خاصه ریاضیات اثبات می شود، امّا در اینجا سؤال بر سر امکان تجربی و وقوعی این گونه قضایا در علوم مختلف نیست.به نظر کانت، اهمیت هیوم در این است که این سؤال کلی را در قالب مسئله جزئی علیت مطرح کرده و گویی پرسیده است که چگونه این قضیه ترکیبی که هر چیزی علتی دارد، به نحو پیشین، یعنی به طور کلی و ضروری صادق می تواند بود. هیوم با طرح این سؤال و با شک در امکان علیت به عنوان یک امر ضروری وکلی، اصحاب مابعدالطبیعه را دچار حیرت و سرگردانی کرده است. اگر هیوم یا شخص دیگری به جای مسئله علیت، این مسئله را در کلیت آن یعنی درباره ی همه مسائل مابعدالطبیعه مطرح می ساخت، دیگر تا یافتن راه حلّ نهایی برای این مسئله، مجالی برای علمی به نام مابعدالطبیعه باقی نمی ماند.
کانت مرحله سوّم در پیشرفت مابعدالطبیعه را طرح این سؤال می داند که بنابر این فرض که حجیت و اعتبار علوم وابسته به قضایای ترکیبی ماتقدم باشد، در آن صورت معرفت پیشین یا ماتقدم را چگونه می توان توجیه کرد و ارتباط معرفت پیشین چگونه است. پاسخ به این سؤال است که کانت را با طرح فلسفه استعلایی و انقلاب کپرنیکی مواجه می سازد. پیشین و ماتقدم بودن هر شهودی نمی تواند جز با این امر توجیه شود که مربوط به صورت و نه ماده آن شهود است. تصور هر چیزی به نحو پیشین به معنی تصور آن پیش از ادراک آن یعنی پیش از آگاهی تجربی از آن است.
راه حلّ مسئله در ابن سینا
ابن سینا را به حق باید واضع روش شناسی علوم برهانی دانست. وی با استفاده از برخی مبادی که در فلسفه ی ارسطو به اجمال بدان اشاره شده است امکان چنین روش شناسی ای را به اثبات رسانده و همه ی قواعد آن را به نحو منطقی و تحلیلی تبیین نموده است. وی در کتاب برهان شفا ارتباط بین مبادی، موضوع و مسائل یک علم را به نحو دقیق مورد بحث قرار داده است، به نحوی که این نظریه وی، به وسیله فلاسفه و علمای منطق در ادوار بعدی پس از تجزیه و تحلیل کافی پذیرفته شده است. از دستآوردهای بزرگ ابن سینا یکی اثبات این امر است که در هیچ علمی موضوع آن علم از مطالب یا به تعبیر دیگر از مسائل آن علم نیست و در آن علم بر آن برهان اقامه نمی شود(2)زیرا این امر به دور و تسلسل باطل خواهد انجامید. دیگر از دستآوردهای بزرگ ابن سینا در مسائل علوم برهانی، کشف و تبیین نسبت محمولات علوم به موضوعات آن است. به نظر ابن سینا اگر محمول هر علمی را نسبت به موضوع آن بسنجیم، محمول به تعبیر وی از عوارض ذاتیه موضوع است. هر چند در تفسیر عوارض ذاتیه یا عرض ذاتی، اقوال گوناگونی وجود دارد امّا مهمترین و دقیق ترین آنها این است که عرض ذاتی یک موضوع، آن محمولی است که بی واسطه عارض آن موضوع می شود و برای عروض به علت تقییدی یا تعلیلی خارج از ذات موضوع نیاز ندارد.فلاسفه و منطق دانان اسلامی بین دو نوع ذاتی یعنی ذاتی باب ایساغوجی و ذاتی باب برهان تمایز قائل شده اند و ذاتی را به یکی از این دو معنی اطلاق می کنند و تمیز بین این دو نوع ذاتی در روش شناسی علوم برهانی نهایت اهمیت را دارد.
الف. از خصوصیات ذاتی باب ایساغوجی یکی این است که قابل تحلیل نیست، یعنی از فرط بداهت نمی توان آن را اثبات کرد. مثلاً اگر مثلث را تعریف کنیم به شکل محاط به سه ضلع و در قضیه ای بگوییم« هر مثلثی شکلی محاط به سه ضلع است» محمول قضیه برای موضوع آن ذاتی باب ایساغوجی است و از دیدگاه کانت این قضیه تحلیلی است زیرا مفهوم محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع آن به دست می آید. از خصوصیات دیگر ذاتی باب ایساغوجی آن است که این گونه ذاتی در مقام تعقل بر ذوالذاتی تقدم دارد. مثلاً تعقل اجزاء محمول از قبیل داشتن شکل و محاط بر سه ضلع بودن، مقدم بر تعقل موضوع یعنی مثلث است. (3)
ب. عرض ذاتی باب برهان، برعکس ذاتی باب ایساغوجی از ذوالذاتی در مقام تعقل متأخر است و نیز برعکس آن قابل اثبات است مثلاً این قضیه که «هر مثلثی سه زاویه دارد»(4)یا «مجموع زوایای داخلی یک مثلث مساوی دو قائمه است»یا عدد «هشت زوج است» نسبت محمولات به موضوعات، ذاتی باب برهان است یعنی از محمولاتی است که مقوم موضوع نیست امّا پس از تقوم موضوع، بی واسطه عارض بر موضوع می شود.
کانت قضایایی را که موضوع و محمول آنها چنین نسبتی دارند قضایای ترکیبی ماتقدم می نامد. معنای عرض در تعبیر عرض ذاتی، از مقوله اعراض، باب قاطیغوریاس یا مقولات عشر نیست. مفهوم عروض در اینجا به معنای این است که مفهوم موضوع با مفهوم محمول، تغایر و تباین دارند و مفهوم یکی یعنی محمول عارض بر (مغایر و متباین با)مفهوم موضوع است. این گونه قضایا به تعبیر کانت ترکیبی ماتقدم هستند. ترکیبی هستند زیرا مفهوم محمول را برای موضوع باید اثبات کنیم و این امر در صورتی امکان دارد که موضوع و مفهوم تغایر( و نه وحدت) در مفهوم داشته باشند.
مسائل علوم برهانی، ماتقدم اند به دلیل اینکه عروض محمول بر موضوع مستند به علتی خارج از ذات نیست. اگر همه قضایای علوم به تعبیر کانت عوارض تحلیلی موضوع و به تعبیر ابن سینا از ذاتیات موضوع می بود، دیگر مسئله ای برای علوم و از جمله علم مابعدالطبیعه وجود نداشت و همه مسائل علوم به عنوان قضایای همانگو غیر قابل اثبات می بود و اصلاً چیزی به عنوان مسائل علم وجود نمی داشت امّا مسئله علمی چیزی است که در علم مورد سؤال و پرسش و تردید واقع می شود، بلکه مورد نفی و اثبات قرار می گیرد و باید حمل آن بر موضوع حمل ترکیبی باشد و نه تحلیلی.
مسئله بسیار مهّم دیگر اینکه ابن سینا هم مانند کانت قضایای ترکیبی ماتقدم را اساس همه علوم برهانی قرار می دهد، بلکه یک علم مابعدالطبیعه را بر مبنای این گونه قضایا تأسیس می کند و بر پایه روش شناسی علوم برهانی که خود پایه گذار آن است علمی را که بعداً به هستی شناسی یا انتولوژی نامیده می شود، به اثبات می رساند. ابن سینا در آغاز کتاب الهیات شفا با استفاده از این روش تفسیری نوین از هستی شناسی ارسطویی را که با تفسیر همه شارحان قبل و بعد از وی تفاوت دارد، ارائه می کند. (5)
یکی از مهمترین مباحث در ارسطو شناسی که از جانشین وی تئوفراستوس تا زمان حاضر ذهن همه ی شارحان ارسطو را به خود مشغول داشته است، موضوع علم مابعدالطبیعه است. ارسطو در کتاب مابعدالطبیعه، سه چیز را به عنوان موضوع این علم مطرح می کند، یکی موجود بماهو موجود، دیگر جوهر نخستین یا خداوند و سه دیگر مبادی و علل نخستین. حال مسئله این است که کدام یک از این سه، موضوع حقیقی علم مابعدالطبیعه است. آنچه مسلم است این است که هر سه مطلب فوق نمی تواند موضوع علم مابعدالطبیعه باشد زیرا وحدت مسائل علم اقتضای موضوع واحد را دارد و قول به اینکه هر سه، موضوع علم مابعدالطبیعه هستند مساوق با این است که مابعدالطبیعه سه علم مختلف و متباینی است که بین آنها هیچ گونه وحدتی متصور نیست. بنابراین هیچ یک از شارحان ارسطو این قول را که هر سه، موضوع علم مابعدالطبیعه باشد اختیار نکرده اند(6).
تقریباً همه شارحان ارسطو، به جز ابن سینا بر آن بوده اند که این سه چیز، موضوعات مختلفی نیستند، بلکه قابل تحویل به موضوع واحدی هستند. همان گونه که ارسطو مابعدالطبیعه را به اسم های گوناگون، مثلاً فلسفه اولی، حکمت و علم الهی می خواند و اطلاق سه اسم بر مسمای واحد است. به همین نحو هم سه موضوع، بر علمی واحد دلالت می نماید. هر یک از شارحان ارسطو درصدد آن بوده است که با استفاده از یکی از مبادی و مبانی مسلّم ارسطویی، مثلاً اصل تشکیک به تعبیر ارسطویی آن، وحدت این سه موضوع را به اثبات برساند. نتیجه فلسفی این تفسیر یکی آن است که مبحث انتولوژی یا هستی شناسی و تئولوژی یا خداشناسی در ارسطو درهم آمیخته و مابعدالطبیعه ی او مشمول تعبیر های دگر نوعی ontotheology است.
امّا ابن سینا بر اساس روش شناسی علوم برهانی که در منطق شفا و به ویژه در کتاب برهان، مبین داشته است با راه حل فوق به معارضه پرداخته، و فقط موجود بما هو موجود را موضوع حقیقی علم اعلا بر می شمارد.
ابن سینا در آغاز الهیات شفا پس از تقسیم حکمت به حکمت نظری و عملی و نیز تقسیم حکمت نظری به حکمت الهی و تعلیمی (ریاضی) و طبیعی، به مانند ارسطو مسئله موضوع علم نخستین را مطرح می سازد، آیا موضوع این علم، امور مفارق از ماده در قوام و حدّ است؟آیا موضوع این علم، اسباب و علل نخستین است و یا اینکه موضوع آن مسبب الاسباب و مبدأ المبادی یعنی جوهر نخستین و یا خداوند؟
سپس ابن سینا خواننده را به بحثی که در کتاب برهان شفا درباره ی ارتباط بین موضوع، مبادی و مسائل علوم برهانی مطرح ساخته است ارجاع می دهد و می گوید که در علوم دیگر چیزی است که آن را موضوع و چیزهای دیگری هستند که آنها را مطالب (مسائل) می نامیم و نیز مبادی مسلّمه ای وجود دارد که برهان از آنها تألیف می شود. پس الآن جای آن دارد که از موضوع علم مابعدالطبیعه پرسش نماییم: «و به درستی دانسته شد که هر علمی موضوعی دارد که مختص آن علم است، پس اکنون باید از موضوع این علم جست و جو کنیم و ببینیم که آیا موضوع آن وجود حق تعالی است یا نه، یا وجود حق تعالی از مطالب یا مسائل این علم است؟»
سپس ابن سینا می گوید که وجود خداوند نمی تواند موضوع این علم قرار گیرد، زیرا در هر علمی، موضوع آن در آن علم امری مسلم الوجود است و برهان بر آن اقامه نمی گردد، بلکه از احوال ذاتی آن بحث به شمار می آید، در حالی که وجود خداوند در علم اعلا، امری مسلم الوجود نیست، بلکه امری مطلوب است و برهان بر آن اقامه می شود، بنابراین خداوند موضوع این علم نیست، بلکه از مسائل این علم است و در هیچ علمی موضوع آن علم از مسائل همان علم محسوب نمی شود.
حال ابن سینا این سؤال را مطرح می سازد که آیا علیّت یا بحث درباره ی علل و مبادی قصوی می تواند موضوع این علم باشد یعنی همان چیزی که ارسطو آن را به عنوان یکی از موضوعات سه گانه علم مابعدالطبیعه مطرح ساخته است، تا اینکه مسائل علم الهی همه عوارض ذاتی اسباب و علل باشد؟ ابن سینا شایستگی علیت را برای اینکه موضوع علم الهی باشد با دلایل منطقی مورد نفی و انکار قرار می دهد و می گوید:
جایز نیست که بحث درباره ی اسباب و علل از آن حیث که اسباب و علل مطلق اند موضوع علم الهی باشد تا اینکه غرض و غایت علم نظر در اموری باشد که ذاتاً عارض اسباب و علل از آن حیث که اسباب و علل اند گردد و این از چند وجه ظاهر است.
دلیل اول آنکه علم الهی درباره ی مباحث و مسائلی بحث می کند که از عوارض و لوازم خاص علیت نیستند مانند بحث درباره ی کلی و جزئی، قوه و فعل، امکان و وجوب و غیره و چون این گونه مسائل در علم دیگری غیر از علم الهی مورد بحث قرار نمی گیرند، پس از مسائل این علم است.
دلیل دوم آنکه ما هنگامی نیاز به اسباب و علل علم داریم که اصلاً چیزی موجود باشد که دارای اسباب و علل باشد، زیرا مادام وجود اسباب برای مسببات به اثبات نرسیده باشد یعنی مادام که ثابت نشده باشد که وجود اسباب به اموری تعلق دارد که آن امور تقدم وجودی بر آن اسباب و علل دارند(و بنابراین از عوارض ذاتیه ی آن به شمار می روند). نزد عقل وجود اسباب و اصلاً اینکه سبب و علتی در دار هستی وجود دارد، لازم نمی آید. ابن سینا به طور خلاصه می خواهد بگوید که در معنا و مفهوم علیت می باید مفهوم موجود از پیش فرض شود و بنابراین علیت از عوارض ذاتیه ی موجود بما هو موجود است و بنابراین مانند کانت این قضیه را که «هر چیزی علتی دارد» از قضایای ترکیبی ماتقدم می داند.
در قسمت بعد ابن سینا شبهه ای را درباره ی علیت مانند شبهه ی هیوم ایراد می کند و به آن پاسخ می دهد. برخی ممکن است که بگویند اصلاً عقل راهی به مسئله علیت ندارد بلکه این مسئله را باید بر مبنای اصالت حس توجیه کرد. ابن سینا در پاسخ چنین کسانی می گوید:
امّا حسّ از مسئله علیت چیزی جز موافات(معیت در زمان و مکان و تداعی معانی) نمی فهمد و البته چنین نیست که اگر دو چیز متوافی باشند، یکی علت دیگری است و آن گونه اقناعی که در نفس به جهت کثرت تجربه و حس حاصل می شود، چنان متأکد نیست که موجب یقین گردد...
ابن سینا در پایان نتیجه می گیرد که مسئله علت و معلول در نزد عقل نزدیک به بداهت و وضوح است(قریباً عند العقل) امّا بین نفسه و از اولیّات فطری نیست و احتیاج به برهان دارد و بنابراین به تعبیر کانت قضیه ای که محمول آن علیت باشد از قضایای ترکیبی ماتقدم است « و چنین نیست که اگر علیت نزدیک به بداهت باشد، این قضیه که همه ی حوادث دارای علت اند(قضیه ای که کانت بر آن تأکید می ورزد)» بین نفسه باشد، بلکه مانند بسیاری از امور هندسی احتیاج به برهان دارد و برهان بر آن در علوم دیگر نیست، بلکه در این علم است.
و بدین ترتیب ابن سینا اثبات می کند که علم الهی یا مابعدالطبیعه فقط یک موضوع دارد و آن«موجود بماهو موجود » است و مسائل این علم از عوارض ذاتیه موجود بماهو موجود است و بنابراین مبحث وجود شناسی(انتولوژی یا بحث درباره ی موجود بماهو موجود و عوارض و لواحق ذاتی آن) را تحت عنوان الهیات بالمعنی الاعم از بحث خداشناسی(بحث درباره ی خدا و صفات و افعال او) جدا می کند.
پی نوشت ها :
1. طرح مسئله در ملاصدرا به صورت اقسام حمل در قضایا(حمل اولی ذاتی، حمل شایع صناعی و حمل شایع ذاتی) قرابت خاصی با انوع حمل در کانت دارد. یکی از وجوه اشتراک کانت و ملاصدرا در این است که هر دو مسئله ارتباط موضوع و محمول را در قالب قضایا و احکام و نه تصورات مورد بحث قرار می دهند. در این مقاله به جهت گستردگی موضوع از بحث درباره ی مسئله حمل و اقسام آن در نزد ملاصدرا صرف نظر شد.
2. ارتباط میان موضوع و مسائل علوم برهانی از مسائل مهّم منطقی است که ابن سینا و به تبع وی فیلسوفان دیگر بدان پرداخته اند. فیلسوفان اسلامی در تعریف موضوع علم گفته اند: «موضوع کل علم مایبحث فیه عن عوارضه الذاتیه» یعنی موضوع هر علمی آن چیزی است که در آن علم از عوارض ذاتیه آن بحث می شود. آن عوارض ذاتیه مسائل نام دارد. نکته ای که در اینجا باید بدان توجه داشت یکی این است که در کانت نسبت میان موضوع و محمول در قالب قضایا مورد بحث قرار گرفته است؛ در حالی که این نسبت در نزد فیلسوفان اسلامی از قالب ارتباط دو تصور با یکدیگر و با صرف نظر از حکم یا قضیه مورد توجه بوده است. پس از نگارش کتاب ایساغوجی یا کلیات خمس به وسیله فرفوریوس، و طرح مسئله ذاتی و عرضی، نسبت میان دو تصور با یکدیگر، با صرف نظر از قضیه ای که آن دو تصور در آن موضوع یا محمول قرار می گیرند مدّ نظر قرار گرفته است.
3. برای توضیح بیشتر درباره ی ذاتی و عرضی باب ایساغوجی و باب برهان بنگرید به کتاب اساس الاقتباس خواجه نصیرالدین طوسی(تصحیح مدرس رضوی، چاپ دانشگاه تهران 1355)صص 23 -21، 8 -437؛ و کتاب منطق شفا، چاپ مصر، تحقیق ابوالعلاء عفیفی، جلد سوّم، صص135-125.
4. «همانا این اعراض، اعراض ذاتیه نامیده شده اند زیرا این گونه اعراض یا مختص به ذات شی و یا جنس ذات شی اند و ذرات شی ء و یا جنس ذات شیء هرگز، خالی از آنها نتواند بود. و این امر یا به نحو مطلق است مانند این که مجموع زوایای یک مثلث مساوی با دو قائمه است یا بر سبیل تقابل، بدین معنی که موضوع از آن دو مقابل آن خالی نتواند بود مانند این که: خط یا مستقیم است یا منحنی و عدد یا زوج است یا فرد و قضیه یا موجبه است یا سالبه». منطق شفا، جلد سوم، ص 131.
5. در بحث قضایای ترکیبی ماتقدم دیدیم که کانت همه کتاب های مابعدالطبیعه ی خود را با بحث درباره ی امکان وجود چنین قضایایی آغاز می کند. گویی علم مابعدالطبیعه و به طور کلی هر علمی، مانند علم ریاضی با فرض وجود چنین قضایایی امکان می یابد. نکته جالب توجه این که دقیقاً کتاب الهیات(یا همان مابعدالطبیعه) شفا نیز با بحث درباره ی مسائل یک علم که از عوارض ذاتیه موضوع آن علم اند و به تعبیر کانت نسبت میان آنها ترکیبی ماتقدم است آغاز می شود.
6. برای بحث مستوفی درباره ی این مسئله و جایگاه ابن سینا در آن رجوع شود به فصل اوّل کتاب زیر:
Owens, J.: The Doctrine of Being in the Aristotlian Metaphysics, The Pontifical Institute, Toronto, 1963.
مموعه مقالات علمی پژوهشی سمینار کانت: مطالعات انتقادی در فلسفه کانت 28 تا 30 آذر1383، تهران: مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول1386.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}